بیست و سه کیلوگرم زنده گی!

زنده گی ات را جمع کنی توی بیست و سه کیلو؟ آخر بیست و سه هم شد عدد؟…بیست و سه کیلو زنده گی برای یک انسان سی و سه ساله مثل این است که بخواهی سیب زمینی سرخ شده درست کنی با نیم گرم سیب زمینی! شوخی می کنی؟ دو تا کت گرم گذاشتم و چند تا شلوار و حوله و چند تاتی شرت و دو سه جفت کفش و چمدان را با ترازو کشیدم و دیدم شده بیست!…همه استیصال ام را دیدند و گفتند: “قربانت برویم فدای ات بشویم درد و بلای استیصال ات توی سر ِ باعث و بانی های پدیده ی مهاجرت، نگران نباش و هر چه می خواهی بگذار و پول اضافه بارش را بده و این قدر خودت و ما را دم ِ رفتنی آزار و شکنجه ی روحی و روانی نده!”
خوشحال شدم و لبخند زدم به پهنای دو گوش ام و مهربان نگاه شان کردم و توی سرم عربده زدم سرشان!…مثلا تخت ام را بگذارم؟…یا لحاف ِ گرم و نرمم را…یا یخچال ِ همیشه پُر از چیزهای خوشمزه ام را؟….یا مبلی که شب ها جلوی تی وی لم می دهم روی اش را؟…یا بشقاب و لیوان های رنگ و وارنگ ام را؟…یا نقاشی های روی دیوارم را؟…یا کتابخانه و کتاب های ام را؟…یا نه اصلا بگذار بی خیال این ها شوم و برادرک و مادرک ام را ببرم و هر قدر هم پول اش بشود می دهم. همه باز استیصال ام را دیدند و گفتند….گفتند….؟!خب هی خواستند چیزی بگویند اما هیچ نگفتند. فقط نیم روز مانده بود به پرواز من هنوز نمی دانستم که بیست و سه کیلو زنده گی یعنی چی. گاهی وقت ها دوست داری بخوابی اما تصمیم نگیری. یا زمان متوقف شود اما تو آن کاری که نمی دانی چیست و چه گونه است را نکنی. از آن مدل لحظه ها داشتم. نازی اکم آمد خانه و دو دستی زد توی سرش که این چمدان چرا خالی ست و برای اش گفتم که هیچ چیز جا نمی شود توی این لامصب!…من را کشان کشان از توی خودم آورد بیرون و انداخت جلوی چمدانم که خجالت بکش و اگر می خواهی همه ی زنده گی ات را ببری خب پس چه مرگ ات بود که داری می روی و عجب راست می گفت نازی اکم. گفت چشم های ات را ببند و فقط آن چیزهایی را ببر که بتوانی از صفر باهاشان شروع کنی. آشپزخانه و یخچال و گازت را لازم نیست ببری اما ماگ ِ قهوه های شبانه ات را ببر. اتاق خواب ات را لازم نیست ببری اما ملحفه ی آجری طوسی ِ ابریشمی ات را ببر. کتابخانه ات را لازم نیست اما کتاب هایی که بالای سرت گذاشته ای و ناتمام اند را ببرو همین طور ذره ذره…ذره ذره ام ….قطره قطره…قطره قطره ام…خاطره خاطره….خاطره خاطره ام…را کردم بیست و سه کیلو و چمدان را بستم و…سرم را گرفتم بالا رو به سقف که اشک های ام برگردند توی چشمم و نریزند پایین جلوی نازی اکم که می دانستم دل اش آشوب است….

یک نظر برای مطلب “بیست و سه کیلوگرم زنده گی!”

  1. ناشناس

    Lady *** آخه چرا همه دارن میرن مهاجرت میکنن مگه اینجا چشه … اینجا مامان داره بابا داره ابجی داره داداش داره ولی اونور اب چی داره اخه بچه ننه نیستما ولی خب دیگه.. *** 🙁
    بهروز *** 🙁 *** بچهههه پرروووویی به خدا. گیسو کمند من:)
    مریم *** چطوری مهاجر؟ :دی الان که شب ماست روز شماست ؟ اضافه بار ندادی؟ من دم هواپیما دعوا کردم بابا :)) سوسول بازی بیست و سه کیلو چیه :دی درست می شه همه چی کم کم باران . یه مقداری زمان می بره فقط . صبر داشته باش رفیق 🙂 پی نوشت: لطفا همین حرف های امیدوار کننده رو بیا و به خود من بزن . مخصوصا هفته های آخر هر ماه 😐 *** وقتی مجبور باشی تو هم می تونی:) . قرار نیست اینجا بهشت باشه…ولی فقط کمی…شاید کمی هوااا داشته باشه واسه نفس کشیدن. همین.
    رها *** بچهههه پرروووویی به خدا. گیسو کمند من:) *** دلگرم کننده ترین چیزی که می تونستم بشنوم همین بود رها. 🙂
    زری *** ای خدا… حتی تصور اینکه بخوام همه زندگیم رو توی یک چمدون جا بدم و برم برام غیر ممکنه… اینکار قدرتی می خواد که من ندارم ولی تو قوی هستی باران تو می تونی اینجا مامان داره بابا داره داداش داره.. ولی برای ادم هایی با هوش و استعداد تو کمه… جاتون تنگه… موفق باشی چو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی به شکوفه ها به باران برسان سلام ما را *** ممنونم زری جان. سال نوی شما هم مبارک. لطفا دل تان با خواندن مطالب من آشوب نشود:)))
    آنی *** وقتی مجبور باشی تو هم می تونی:) . قرار نیست اینجا بهشت باشه…ولی فقط کمی…شاید کمی هوااا داشته باشه واسه نفس کشیدن. همین. *** فاینالییییییییی. همساده کجانی؟
    سارا *** نگین که رفت هم سی و خورده ای ساله بود با همین استیصال. البته به ضرب و زور یادگاری ام را چپاندم بهش و قرار شد بقیه اش را بعدا خواهرش براش ریز ریز بفرستد. جوجه تیغی پولیشی و دست کش های گرم و نرم چهارخانه به تناوب و طی دو ارسال بهش رسیدند و هر بار خاطره ای مشترک برایش زنده می شد. حالا نگین هفت سال شده که رفته و ریز ریز یک عالمه بیست و سه کیلو برایش فرستاده اند. حالا حتما نگین کلی بیست و سه کیلو از زندگی جدیدش دارد که اگر روزی بخواهد جابه جا شود، برای آنها هم دچار استیصال خواهد شد. میدونی باران؟ آدمیزاد خوب هست که عادت می کنه. به هر چیز و به هر موقعیت. باید به امید عادت زندگی کرد. تنت سلامت باشه و دلت خوش :* *** سارای عزیز. حق با توست. تجربه ی ازدواج و مهاجرت اون هم همزمان سخت و کمی هم ناجوانمردانه ست. اما هر دوش جدیده و من اگر روزی نیم میلیمتر بزرگ می شم تو روزی دو میلیمتر بزرگ خواهی شد!( چیزی که توی ذهنم بود رو نوشتم و باور کن توی ذهنم این قدر خنده دار نبود که وقتی نوشتم اش شد. پاک اش نمی کنم که تو هم بخندی.) ما آدم های میلیمتری هستیم سارا و حتمن و حتمن و حتمن خوب خواهیم شد. بهت قول می دم. در ِ ایمیل من همیشه برای خواننده گان جان ِ این جا بازه عزیزم. bma564@gmail.com
    شیوا *** دلگرم کننده ترین چیزی که می تونستم بشنوم همین بود رها. 🙂 *** امیدوارم امیدوارم امیدوارم شیوا
    مانا *** آخی عزیزم دل من هم آشوب شد:( عزیزم برات آرزو میکنم بخت باهات یار باشه و آدم های درست و حسابی به طورت بخورنت و روزهای راحتی منتظرت باشند. سال نو رو هم بهت تبریک میگم *** گاهی واقعن فکر می کنم که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده و فقط شب و روزم جا به جا شده دقیقن:)
    دختر نارنج و ترنج *** ممنونم زری جان. سال نوی شما هم مبارک. لطفا دل تان با خواندن مطالب من آشوب نشود:))) *** توی شوک ام فعلن. امیدوارم اون روز برسه و خوشحال باشم از اومدنم. 🙂
    روزهای خوب *** پس بالاخره اومدی؟ *** ممنونم. رسیدم و خوبم
    بهروز *** فاینالییییییییی. همساده کجانی؟ *** عکس پروفایل یکی از اپلیکیشن هات. کلن من هر اپی رو باز می کنم…یا همه دوستام توش ان…یا فقط یکی هست که اون یکی تویی همه جا هستی رییس
    سامبادی *** وبلاگم خیلی وقته هیچی توش نمینوشتم به خاطر همین ادرسشو ندادم الانم تو ایستاگرام خود واقعیتو اد کردم اینا رو ولش کن من ۲۴ م اسفند امدم استرالیا به خاطر ازدواجم و همسرم امدم الان دوهفته ست زارم داغون هوای برگشت دارم دوتا چیز و همزمان دارم با هم تجربه میکنم هم ازدواج هم مهاجرت …مال ما ۳۰کیلو بود ولی من زیرپوستی و تنهایی حدود ۶۰کیلو اوردم رو هم رو هم پوشیدم و جا دادم تنها امدم اینجا امدن دنبالم توی فرودگاه امام با گریه جابه جا میکرد حجم تنهایی و بارها و کوله های اضافی رو و بعد ۲۱ ساعت پرواز ناجوانمردانه رو کاش بودی اینجا کاش میشد نزدیکم باشی…قبلا برات پیام دادم راههای قوی شدن زبان رو ازت پرسیده بودم هرچند تو زبانت خوبه مال من بد نیست زبان و لهجه این استرالیایی ها هم زیادی گهه معلوم نیست چی میگن خدا کنه خوب بشیم همه مون *** ترنج و تورج اگر منظورته…همین کنارم نشستن:)
    سیمین *** سارای عزیز. حق با توست. تجربه ی ازدواج و مهاجرت اون هم همزمان سخت و کمی هم ناجوانمردانه ست. اما هر دوش جدیده و من اگر روزی نیم میلیمتر بزرگ می شم تو روزی دو میلیمتر بزرگ خواهی شد!( چیزی که توی ذهنم بود رو نوشتم و باور کن توی ذهنم این قدر خنده دار نبود که وقتی نوشتم اش شد. پاک اش نمی کنم که تو هم بخندی.) ما آدم های میلیمتری هستیم سارا و حتمن و حتمن و حتمن خوب خواهیم شد. بهت قول می دم. در ِ ایمیل من همیشه برای خواننده گان جان ِ این جا بازه عزیزم. bma564@gmail.com *** دارم سعی می کنم فکر کنم که فقط مکان جغرافیاییم عوض شده و باید خیلی عادی زنده گی کنم…کتاب بخونم…فیلم ببینم…قدم بزنم…خرید کنم…آشپزی کنم…
    شقایق *** حالا صبر کن … به خونه جدیدت عادت می کنی ، عاشقش می شی ، مادرک و برادرک میان دیدنت ، برات سوغاتی می یارن …. یک عااالم روزهای خوب منتظرته عزیزم . صبر کن تا روزهای غربت و دلتنگی بگذرن. *** 🙂 به قول بچه ها آروم آروم برات میفرستن 🙂 نگران نباش
    شب زاد *** امیدوارم امیدوارم امیدوارم شیوا *** سلام شبنم عزیزم. بله روزهای اخر ِ پر هیاهویی داشتم. بله با منه همیشه:)
    پگاه *** سلام دوست نادیده خواهرک من هم سه سالی میشه که رفته اولش تا مدتها حال همه ما بد بود اما آدمیزاد قابلیت زیادی داره برای عادت کردن و فراموش کردن امیدوارم حالت خوب باشه اونجا فکر نکن حالا که رفتی باید معجزه کنی و زندگیت رو از این رو به اون رو کنی.راحت و آروم باش و زندگی کن اتفاقی نیفتاده فقط شب و روزت کمی جابجا شده *** چه قدر تجربه های مشابه آدم ها و شنیدن شون ادم رو اروم و حال ادم رو خوب می کنه:)
    بهروز *** گاهی واقعن فکر می کنم که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده و فقط شب و روزم جا به جا شده دقیقن:) *** خودت خبر نداری:))))
    سارا *** باران، آخ بارانکم…………… می دونی چقددددددددر منتظرم که یه روزی که خیلی هم دیر نیست بیای و بگی چه خوب شد که اومدم اینجا؟ باران، من جسارت و جرات تو رو ندارم. نداشتم…. شاید این حرف ها برات مسخره به نظر بیاد الان، چون می دونم وقتی از ایران می ری بیرون به معنای موندن چه حس بدی به آدم دست می ده. اما طاقت بیار رفیق…. طاقت بیار…………. خوب می شه. مطمئن باش اوضاع بهتر و بهتر می شه….. آدم موفق هرجا باشه موفقه، آدم بی دست و پا رو بردارن بذارن توی کاخ سفید هم خرابکاری می کنه. تو دختر با عرضه ای هستی، زود عادت می کنی، زود آرامشت برمی گرده، زود زود زود……………………… ***
    *** توی شوک ام فعلن. امیدوارم اون روز برسه و خوشحال باشم از اومدنم. 🙂 ***
    *** به سلامت بری عزیزم و امیدوارم هر روز شاد تر و خوشحال تر و راضی تر باشی ***
    *** ممنونم. رسیدم و خوبم ***
    *** گیسو کمند از کجا؟ :)) خودتی بچه :دی ***
    *** عکس پروفایل یکی از اپلیکیشن هات. کلن من هر اپی رو باز می کنم…یا همه دوستام توش ان…یا فقط یکی هست که اون یکی تویی همه جا هستی رییس ***
    *** سلام…نارنج و تورج چی شدن؟ ***
    *** ترنج و تورج اگر منظورته…همین کنارم نشستن:) ***
    *** ای جانم خوش قلم من! باران بااحساس دوست داشتنی! می گذرن این روزای سخت، خیلی زود. بعد تو هستی و آرامش و رضایت از دنبال حرف دلت رفتن… این روزا رو هم خوب بچش که دلت تنگ میشه واسشون. ***
    *** دارم سعی می کنم فکر کنم که فقط مکان جغرافیاییم عوض شده و باید خیلی عادی زنده گی کنم…کتاب بخونم…فیلم ببینم…قدم بزنم…خرید کنم…آشپزی کنم… ***
    *** ما هم ۴ ماه پیش اومدیم سیدنی،الان که نگاه می کنم باورم نمی شه چه آت آشغالایی رو آوردم و چه چیزای مهمی رو جا گذاشتم! فکر کنم انگار این قدر حجم چیزایی که باید بش فکر می کردم زیاد بود که کلا تصمیم گرفتم فکر نکنم. زیادم مهم نیس چیز اصلیا که باید می اوردم خونوادم بود که خب نمی شد آورد! باز خوبه شما گربه ها رو تونستی ببری خیلی مهمه واقعا با قوانین استرالیا نمی شد! ***
    *** 🙂 به قول بچه ها آروم آروم برات میفرستن 🙂 نگران نباش ***
    *** حواست هست که ندیدیم همو؟ اشکال نداره فقط تو دلت شاد باشه و لبخند باشی همیشه الهی. امیدوارم آخرین یادگاری شبنم رو همراه خودت برده باشی ***
    *** سلام شبنم عزیزم. بله روزهای اخر ِ پر هیاهویی داشتم. بله با منه همیشه:) ***
    *** عالی نوشتی حال دوسال من رو …من گلی هم گریه کردم سر هر خاطره …ولی سخت نگیر اولین بار که برمیگردی بیست و سه کیلوی بعدی رو میبری….بهد اینقدر اوایل چالش داری که همه اون چیزایی که گذاشتی نه و لی خیلیهاش از خاطرت میره از بسکه جدیدها سرازیر میشه به زندگیت…موفق باشی مهاجرت یک سال و نیم اولش ادم و جر میده امیدوارم خوب بگزره به بهترین شکل …و یه توپیشنهاد که به خودم و خانوادم خیلی کمک کرد اینکه بعد چند ماه حتما برگرد ایران هم خانوادت باورشون یمشه رفت و امد اسونه به اندازه کافی و هستی هم برای خودت خیلی خیلی خوبه …بازم موفق باشی ***
    *** چه قدر تجربه های مشابه آدم ها و شنیدن شون ادم رو اروم و حال ادم رو خوب می کنه:) ***
    *** زبل خان اینجا زبل خان اونجا زبل خان همه جا شدم پس 😐 ***
    *** خودت خبر نداری:)))) ***
    *** اتفاقا خوشم اومد از جمله ی رشد میلیمتری 🙂 ***
    *** ***

    پاسخ

نظر شما چیست؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *