زنگ می زنم به مادرک. با صدای آهسته می گوید:”سر کلاسم…بعدا زنگ بزن”. قطع نمی کنم. گوش می کنم اش. که گوشی را می گذارد روی میزش و دوباره شروع می کند با دانشجویان اش از آن چیزهایی گفتن که هیچ کدام اش توی کله ی من و برادرک نرفت. ده دقیقه گوش می دهم اش. که با صدای مثل مخمل اش چه طور سعی می کند که توضیح بدهد،مثال بزند و بفهماند و به این فکر می کنم که توی تمام آن سال ها وقتی سعی می کرد که برای ام توضیح بدهد و به من بفهماند و برای ام مثال بزند…چه طور هیچ وقت به این فکر نکردم که صدای مادرک مثل شیشه صاف و مثل مخمل نرم است…
_________________________
پ.ن. امروز صبح که از خواب بیدار شدم دیدم دوباره دل ام می خواهد بنویسم. “نوشتن” در این دهه ی مبارک به و”تن” ام بازگشت!

یک نظر برای مطلب “”

  1. ناشناس

    مینروا *** در این درد مشترکیم! نرم تنی نه! درد زانو و مشتفاتش :دی هان از نظر علوم روانشناسی درد زانو ناشی از “ترس از زانو زدن و تسلیم شدنه” که برای من خیلی صدق میکنه. به جز مواقعی که زیاد کار میکنم ( ۱۸ ساعت پای کامپیوتر ) و اینکه هوا سرد باشه وقتایی که بعد یه عالمه مقاومت و تلاش و نتیجه نگرفتن هنوز تسلیم نمیشم این درده بیشتر میشه! وقتایی که میترسم بگم که بابا این همه مقاوم بودن بسه. توام آدمی. هان. بعضی وقتا گریه درون دستشویی خوبش میکنه. ۱ ساعت تجویز میشه. بعدش بگی و قبول کنی که قرار نیست همه چی تحت کنترل و حمایت تو باشه. *** بسی بسی جالب بود! درد از نظر علوم روانشناسی؟؟؟!!!!بسیییییی جالب بودااا. تو کدومی توی اینستا؟
    فرزانه *** بسی بسی جالب بود! درد از نظر علوم روانشناسی؟؟؟!!!!بسیییییی جالب بودااا. تو کدومی توی اینستا؟ *** مرسی فرزانه جون. فک کنم یه روزی بشه که شما بیاین بگین عروسی فرزندتونه بعد من هنوز دارم توی وبلاگم از گربه ها و حلزونا می نویسم
    دریا *** تو چه نرم تن چه سخت تن برای ما عزیزی راستی کم پیدایی *** جمله ی آخرت قصار بوداااا.
    رها *** مرسی فرزانه جون. فک کنم یه روزی بشه که شما بیاین بگین عروسی فرزندتونه بعد من هنوز دارم توی وبلاگم از گربه ها و حلزونا می نویسم *** دارم فکر می کنم که کم کم بحث وبلاگم و کامنت ها داره به درد و این که چی واسه کجا خوبه منتهی می شه و یه کم بعد تر حتمن حرف اینو می زنیم که من یه عصا خریدم از چوب گردو و یه عینک ته استکانی دادم مثلا فلان مغازه ساخته و فلان چیز خیلی خوبه واسه آلزایمر و…واااای فلان پارک پیرمرداش خیلی خوبن و ….خولاصه با هم پیر می شیم و اینا
    رها *** توی اینستا که خوندم خیلی متوجه نشدم.حالا فهمیدم باران جان.پس احتمالن توی دانشگاه واسه واحد تربیت بدنی اون تست لعنتی انعطاف رو نمره کامل گرفتی؟! اخ که فکر کردن بهش هم تمام عضلاتم رو پر از در می کنه. می دونی باران با این حساب من یک سخت تن هستم.عضلاتم یک ذره انعطاف ندارند فکر می کنم یک کم بهشون فشار بیارم می شکنن. نرم تنی خیلی بهتره. شاید نرم تنی و سخت تنی نرم روحی و سخت روحی رو هم در پی داره باخودش. چمدونم والا *** دقیقن من هم این مدت همه ش یاد جک فرق هواپیما و پیرزن می افتم که هواپیما موقع بلند شدن اول سرش بلند می شه و بعد ته اش…اما من این روزا اول ته ام…بعد سرم
    دختر نارنج و ترنج *** جمله ی آخرت قصار بوداااا. *** ما نرم تنان ِ سر سخت
    مینروا *** ها تو یه خانوم نرم تنه ، نرم خویه ، نرمولی شخصیت هستی:) ها اصلن می دونی من بچگیام به چیزی که خوشم میومده می گفتم نرمولی ؟ الان یه پتو دارم که خیلی نرمولی و دوستش دارم. ها بعدش اینکه تنت به ناز طبیبان و فلان و باقی داستان . دوم اینکه قطره CM رو از شرکت باریج اسانس امتحان کن بسیار خوب می باشد. من یه درد مفصل مزمن دارم البته مال شونه ی راستم هست نه زانو، با این قطره خیلی بهتر میشم و پدرم هم برای زانو از این قطره استفاده می کنه و ر اضیه. قطره بسیار بویی هست . البته بوی نعنا و کرفس میده و تا مدتی خورش کرفس ممکنه نخوری :)) ولی اوصیکم به CM *** هااااان
    ویولا *** دارم فکر می کنم که کم کم بحث وبلاگم و کامنت ها داره به درد و این که چی واسه کجا خوبه منتهی می شه و یه کم بعد تر حتمن حرف اینو می زنیم که من یه عصا خریدم از چوب گردو و یه عینک ته استکانی دادم مثلا فلان مغازه ساخته و فلان چیز خیلی خوبه واسه آلزایمر و…واااای فلان پارک پیرمرداش خیلی خوبن و ….خولاصه با هم پیر می شیم و اینا *** الهی آمین
    آنی *** ها خدا نکشتت دختر :)))) درسته همینه ولی جدی من الان که نگاه می کنم نسل ما با اینکه ته ته اش چش سی و چند سالگی رو درآورده ، ولی کلکسیونی از اانواع درد و امراضه ! به خصوص دردای مفصلی و اینا. من الان با مامانی ، مامان بزرگم در یک رنج هستیم البته شاید با این تفاوت که مامانی می تونه این جمله رو بگه که اگه پیرم و می لرزم، به صد جوون می ارزم ! خو من چی بگم آخه ؟ *** تو نمی خوای توی وایبر به من پیغام بدی؟؟؟
    فروید کوچک *** دقیقن من هم این مدت همه ش یاد جک فرق هواپیما و پیرزن می افتم که هواپیما موقع بلند شدن اول سرش بلند می شه و بعد ته اش…اما من این روزا اول ته ام…بعد سرم *** ممنونم
    شاه بلوط *** ای جان….. خواهر من هم مثل توه، یه نرم تن. *** جدی؟!…یوگا…to do list
    سیمین *** ما نرم تنان ِ سر سخت *** سیمین ممنونم
    ترسا خانوم *** azizishekoofeh :دی *** حتمن
    ویولا *** هااااان *** بهترم ممنون ام. و می نویسم:)
    کامشین *** آخ درد کلا بده! مخصوصا تو زانو و کمر و دندون!!!! الان من که این چیزا رو دارم تایپ میکنم احساس اون درد مرموز و مزمن دیسک سمت چپ کمرم داره دیوونم می کنه! عهد همین زمان که کلی ذوق دارم که مامانم اومده پیشم! خیلی بده!!!! منم که فراری از قرص و شربت و پماد و کلیه ملحقات دارویی! ایشالا خوب می شیم همگی! *** بعد از وارد شدن ِ ناخونده ی ایشون به خانه ی ما، تحقیقات وسییییییع ِ من در گوگل و کتابخانه و خلاصه همه جا آغاز شد که چه طور می توان حلزون را پِت و اهلی کرد. به نظرم موفق بوده ام چون ایشان سال هاست که هم خانه ی ما هستند. یک باکس شیشه ای کوچک که همیشه به مدد ِ چوب پنبه های متعدد و پارچه های نم دار مرطوب است…خیار تازه همیشه مهیاست و هفته ای یک بار هم نوبت شنا دارند…
    *** الهی آمین ***
    *** سلام خانوم نرم تن. چطوری تو؟! دردناک؟! زانو درد؟! تو این سن؟ خوبه! میدونی خیلی خوبه! همه چی خیلی خوبه. همه چی بد دنیا هم خیلی خوبه. میدونستی؟ توی بامزه هم خیلی خوبی! ***
    *** تو نمی خوای توی وایبر به من پیغام بدی؟؟؟ ***
    *** نمیدانستم بخندم عزییزم یا ناراحت باشم براتون سلامتی میخوام ***
    *** ممنونم ***
    *** میتونم تصور کنم چقدر تو یوگا موفق میشی برای بعضی حرکتها باید ژنتیکی منعطف باشی وگرنه با تمرین عمری ازت میگیره ***
    *** جدی؟!…یوگا…to do list ***
    *** خوب باشی باران… ***
    *** سیمین ممنونم ***
    *** خوشحال میشم به منم سر بزنید http://tersa70.persianblog.ir ***
    *** حتمن ***
    *** فریدا جون زانوت بهتره؟ نمیایی چیزی بنویسی؟ ***
    *** بهترم ممنون ام. و می نویسم:) ***
    *** من از عاشقان حلزون هستم چرا که اسباب بازی دوران بچگی ام بود. البته بیشتر می گذاشتم از دستام بالا بروند و برای خودشون خوش باشند.. البته نه در تهران که در مازندران. هر بار اسباب بازی هام را می اوردم تهران ولی می مردند. خشک می شدند. بعد که فهمیدم می توانند خوردنی هم باشند احترامم البته بهشون بیشتر شد ولی متاسفانه در همون جایگاه اسباب بازی باقی ماندند. تندر شما چگونه خشکی تهران را تاب میاورد. آیا مدام دز سبزیحات تازه سر می خورد و می چرد یا اینکه خانه از اساس مرطوب است؟ ***
    *** بعد از وارد شدن ِ ناخونده ی ایشون به خانه ی ما، تحقیقات وسییییییع ِ من در گوگل و کتابخانه و خلاصه همه جا آغاز شد که چه طور می توان حلزون را پِت و اهلی کرد. به نظرم موفق بوده ام چون ایشان سال هاست که هم خانه ی ما هستند. یک باکس شیشه ای کوچک که همیشه به مدد ِ چوب پنبه های متعدد و پارچه های نم دار مرطوب است…خیار تازه همیشه مهیاست و هفته ای یک بار هم نوبت شنا دارند… ***

    پاسخ

نظر شما چیست؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *