آنتونوف ِ مرگ

بدن های متلاشی شده…چشم های خالی که معلوم نیست به کجا نگاه می کنند…دست هایی که هرکدام یک طرف را نشان می دهند و پاهایی که هر کدام انگار دارند جایی می روند…
این که ریتا و Eve نیستند و کی برود ؟…”باران”!
نه من از مرگ نمی ترسم…نه انفرادی اش و نه جمعی اش!
…من از مرگ غمگین ام.
فقط.
جان می دهم تا بعد از ظهر…

یک نظر برای مطلب “آنتونوف ِ مرگ”

  1. ناشناس

    سربه هوا *** ولی تا اونجایی که من یادم میاد تو همیشه درگیر بودی..نگو اولین بار!! *** بزنم لهت کنم؟!…با اون مهمونی پلن کردن ات؟؟ یه بارکی می ذاشتی دقیقا ده سپتامبر که پیام ات این باشه:” همه جز باران”!!..والا
    شیرین *** بزنم لهت کنم؟!…با اون مهمونی پلن کردن ات؟؟ یه بارکی می ذاشتی دقیقا ده سپتامبر که پیام ات این باشه:” همه جز باران”!!..والا *** ممنونم با این کامنت شیرینتون شیرین جون
    مهدیس *** سلام ذره ذره نوشته های شما رو نوش جان کردم چون واقعا زیبا مینویسید از شما متشکرم که مونس لحظه های تنهایی و غربت من هستید با روحیه و توانایی که در شما احساس کردم امیدوارم غنچه وجودتون در سرزمین آرزوهاتون گل کنه و با یک خبر خوب کام همه خواننده هاتونو شیرین کنید . به امید موفقیت عزیزم *** در این جا همیشه بازه 🙂
    [ بدون نام ] *** ممنونم با این کامنت شیرینتون شیرین جون *** رهااااااااااااااااااااااااااااااااااا:)))))))))))) گمونم زیاد می ری اونورا هاااااا… می شه بیشتر در مورد اون دو تا یک توضیح بدی؟؟؟؟…
    رها *** یعنی تصور اینکه بری پیش فالگیر هم میخندونتم باران قول بدی وقتی هم رفتی در اینجا رو نبندی باز هم بنویسی *** ینی..خوندم و خندیدم..خوندم و خندیدم…یاد اون روزای پتروشیمی افتادم که جی تاک می حرفیدیم…هی تو می گفتی من می خندیدم..هی می گفتی من می خندیدم..!!..موشالا بر و بچ این جا همه دستی توی فال بینی و فال گویی و فال گیری و فال بری دارنا..یوهو یوهو خعلی دلم برات تنگ شد.
    فنجون *** در این جا همیشه بازه 🙂 *** خو دارم اون ور توی جی تاک باهات می حرفم که الان
    شب زاد *** عزیززززززززم !!! نه گلم دیدم تو با این جور برنامه ها گول نمیخوری یه روز کلاستو بپیچونی منم پیچوندم بچه هارو!! توپو انداختم تو زمین مهسا !! انقدر لفتش میدم تا توبیای! خودت که میدونی! بدون باران هرررررررگز ! *** مینروا جان لطف کن یه برنامه بذار…جا از من..همین وبلاگم…پنج شنبه ی دیگه ساعت نه صبح همه رو دعوت کنید بشینید برام انرژی بفرستید:))) بابا اخه شما ها همه تون واسه من یه جاهایی مادر پدری کردین:))
    رها *** بذار الان برات میگم: هاااااااااااااااااا! یه راه روشن می بینم:) ته اش یه دوراهیه. یه راهش عشقه یه راهش پوله ! اما نگران نباش، این دو راهی ته اش میشه یه راه ( یعنی یه وقتایی میگم کاش دنیا رو فالگیرا می چرخوندن) ها می گفتم ؛ یه شمع روشن می بینم، نذر کردی باید ادا کنی. دو تا یک می بینم، تا یازده روز یازده ماه یا یازده سال! دیگه بهت ی خبر خوب می رسه :)) دیگه بقیه اش بسه :)) تا همین جا هم مرام گذاشتم مجانی فال گرفتم 🙂 آدرس که داری بیا بقیه اش رو بهت بگم :)))))))))) *** هر چیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی پیش اید…راست می گی. 🙂
    مینروا *** رهااااااااااااااااااااااااااااااااااا:)))))))))))) گمونم زیاد می ری اونورا هاااااا… می شه بیشتر در مورد اون دو تا یک توضیح بدی؟؟؟؟… ***
    دختر نارنج و ترنج *** خب من الان میگمت … میری تو فرودگاه کمی اشک و آه بعد دلشوره میاد سراغت، بعد دو پیک میری بالا و یادت میره . بعد از شانس گلت یه آقای داف! :)) میاد کنارت میشینه و هی میخواد باهات صوبت کنه و تو گنده دماغ بازی در میاری. میری مصاحبه ، قبول میشی … بعد یه خورده لنگ در هوا میمیونی که بری یا نه … نگرانی ات احتمالا” کمی آینده ی اون پشم هاست و از دست دادن موقعیت کاریت… مامانت هم بعد کمی ابراز نگرانی و دلتنگی بهت میگه پاشو برو که اینجا جای تو نیست. جون مارو بالا میاری و یهو یه عکس چمدون میزاری و بای بای ما رفتیم! خوب گفتم؟ *** آفرین به این روحیه دادن ات به من!…عالی ای اصن
    سرمه *** ینی..خوندم و خندیدم..خوندم و خندیدم…یاد اون روزای پتروشیمی افتادم که جی تاک می حرفیدیم…هی تو می گفتی من می خندیدم..هی می گفتی من می خندیدم..!!..موشالا بر و بچ این جا همه دستی توی فال بینی و فال گویی و فال گیری و فال بری دارنا..یوهو یوهو خعلی دلم برات تنگ شد. ***
    مینروا *** خانوم گل.پاشو بیا بیرون یه قراری بزاریم.می دونم سرت شلوغه و هزار ویک کار نکرده ریخته سرت.این همه هم خودتو اذیت نکن.بهترین تصمیم خودش میاد سراغت.می دونم چه حالی داری الان.ولی چشم به هم بزنی درست میشه.امیدوارم هرچه زودتر همه چی پرفکت شه.دلم هم برات خیلی تنگ شده *** تو مگه قلب ات این قد بزرگه ته هم داره آخه دخترم؟
    فنجون *** خو دارم اون ور توی جی تاک باهات می حرفم که الان *** مرسی ارزو…کامنت ات رو امروز دیدم!…خیلی دیره که ازت کمک بخوام..اما برام آرزو کن. 🙂
    سیمین *** خب منم الان تو جی تاک برات نوشتم :)) نیستی که دختر 🙂 ***
    ارزو *** باران من به نیروی انسانی خیلی اعتقاد دارم. من به شخصه اون چیزی و که میخوام رو روش تمرکز میکنم. میبینم که بدستش آوردم و در ۹۰% مواقع بدستش میارم. نمیگم تلاش نمیکنم ولی فکر مثبت هم میکنم. من فکر کن بخواه که داشته باشیش و بعد تصمیم بگیر که میخوای بری یا نه. الان وقت تلاش کردنه نه فکر های بیهوده. ***
    آیدا *** مینروا جان لطف کن یه برنامه بذار…جا از من..همین وبلاگم…پنج شنبه ی دیگه ساعت نه صبح همه رو دعوت کنید بشینید برام انرژی بفرستید:))) بابا اخه شما ها همه تون واسه من یه جاهایی مادر پدری کردین:)) ***
    خاطرات دزیره *** وقتی اینجوری دو دل و سر درگم می مونی به این فکر کن که: هرچه پیش آید خوش آید… اونی که درسته پیش میاد عزیزم. 🙂 ***
    خاطرات دزیره *** هر چیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی پیش اید…راست می گی. 🙂 ***
    *** مثل روز برام روشنه که موفق میشی.من میدونم. ***
    *** ***
    *** یه دوستام امروز رفت. تو شهر نزدیک من ساکنه. برام اینو اس ام اس زد: من تو هواپیمام نشد بزنگمت میبینمت کانادا نصف انرژیمو گرفت همین ۳ جمله. قرار کانادا، قرار زیر پل غدیر، قرار روبروی سی و سه پل، قرار میدون یا قرار پارک مرداویج نیست. یه قاره ایه که هزاران فرسنگ با خونه فاصله داره. ***
    *** آفرین به این روحیه دادن ات به من!…عالی ای اصن ***
    *** خوبه که میخندی . بازم به اون شرکت قبلیه … بیکار بودی یه وقتی واسه ما میزاشتی … والا منم کلی دلتنگت شدم دختر جان ***
    *** ***
    *** بهترین ها رو برات آرزو می کنم؛ از ته ِ قلبم… ***
    *** تو مگه قلب ات این قد بزرگه ته هم داره آخه دخترم؟ ***
    *** سلام باران جان. همه این روزا و حس های تو رو من ، ابان گذشته داشتم .و کاملا میفهمم که خیلی سخته . الان هم مدیکالمو دادم و الان منتظر ویزا هستم . و هنوز هم همون حس های دوگانه رو دارم و یه وقتایی با خودم میگم همین الان یه ایمیل بزنم و بگم منصرف شدم و یه وقتلیی هم که از شلوغی و ترافیک و بینظمی و ادمها خسته میشم ، نظرم برعکس میشه. ولی یه چیزی بهت بگم . در هر حال تو میری و مصاحبه ات رو انجام میدی . و تا الان هم در حدی که تونستی تلاشتو کردی و انرژی گذاشتی یا قبول میشی یا نمیشی . من درباره نوع اعتقاداتت چیزی نمیدونم . ولی خودم شخصا به این اعتقاد دارم که مت تلاشمو میکنم ولی نهایتا میسپرم به خذا که هرچی که به نفعمه پیش بیاد برام . با ایندیدگاه ، حتی اگه نتیجه اون چیزی هم که دلم میخواست نشد ، اونقدر ناراحت نمیشم . به هر حال برات ارزوی چیزی رو دارم که به نفعته . ضمنا ،محض اطلاع مصاحبه خیلی راحت تر از اون چیزیه که ما تصور میکنیم. اگر هم فکر کردی که درباره مصاحبه و جو و فضاش و … میتونم کمکت کنم بهم ایمیل بزن ***
    *** مرسی ارزو…کامنت ات رو امروز دیدم!…خیلی دیره که ازت کمک بخوام..اما برام آرزو کن. 🙂 ***
    *** اولش بگم من بلد نیستم روحیه بدم و اینا. تازه اونم تو نوشتن اگه کنارت بودم لاافل باهات چایی می خوردم و سر تکون می دادم اما این جا نه! نمیشه! فقط می تونم بگم رفتن و نرفتنت برای منم خیلی مهم شده. انگار اگه بری دیگه نمی بینمت. انگار تا الان می دیدمت بعد به خودم می گم میره اون جا که دوست داره به تو چه. باز که می نویسه. باز که هست. بعد دلم می گیره بعد دعا می کنم هر چی خیره برات پیش بیاد بعد ته دلم می دونم میری و من غصه می خورم اما بازم از همون ته دل و با کمک امداد غیبی می دونم که قراره بازم سال های سال دوست باشیم. من بیام این جا و از دیدن آپ های جدیدت ذوق کنم و بخونمت. ***
    *** باران جان امیدوارم با خبری که بیشتر دوست داری برگردی امیدوارم اون سرنوشتی رقم بخوره که خیر و صلاحته و بیشتر باهاش حال میکنی و بیشتر عاشقی میکنی و بیشتر سفر میکنی و بیشتر میخندی باز خوبه از بلاتکلیفی در میای من که الان سه ساله همینطوری منتظرم ***
    *** یادم رفت خوشحالی کنم بالاخره تونستم کامنت بزارم هوررررررررررررررررررررررررررراااااااااااااا ***

    پاسخ

نظر شما چیست؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *