هدیه

ایستاده ام روبروی”بابا”!…من می گویم “بابا” و نمی گویم مثل همه “سر ِخاک ِ بابا”. “سر ِ خاک” و “خدا بیامرزدش” چیزهایی هستند که هیچ جوری نمی توانم بچسبانم شان به کلمه ی “بابا”. ایستاده ام روبروی بابا و دارم برای اش می گویم از روزهای ام که سنگینی نگاهی از دور می افتد روی صورت ام. سرم را می چرخانم و نگاه اش می کنم. چشم در چشم می شویم و راه می افتیم سمت ِ هم. مادر هدیه. این جا چه می کنی باران جان؟. پدرم!. شما این جا چه می کنید “مامان ِ هدیه؟”. هدیه!. اگر آدم قبل از این که سکته ی مغزی کند حسی داشته باشد، من همان حس را دارم. چشم های ام سیاهی می رود و می نشینم روی زمین.
***
سه چهار جلسه بیشتر سر ِ‌کلاس نیامد. بعد از یک هفته مادرش آمد موسسه و از وسط کلاس صدای ام کرد و گفت که دخترک اش افسردگی شدید دارد و مدتی ست مدرسه نمی رود و عاشق زبان خواندن است و از شما خوشش آمده و اگر می شود بیایید خانه ی ما و به اش درس بدهید. و همین شد یک سال رفتن ِ‌من به خانه ی هدیه و مادرش. پدری در کار نبود. فقط یک مادرکی بود که هیچ وقت خانه نبود و مجبور بود مثل خر کار کند و دخترک عجیب و غریبی با چشم های عسلی و زیبا که خانه نشین ِ قرص های عجیب و غریب ترش بود. کمی درس می خواندیم..کمی حرف می زدیم..کمی درد و دل. کار جدیدم شروع شد و نشد که ادامه دهیم.
***
سه هفته به عید بود که رفتیم برای بازدید کهریزک. ریتا آن جا را ندیده بود و اصرار کرد که قبل از عید برویم. از میزهای تشریح گذشتیم و سردخانه. پرسید که این “بی جان” ها را تا چند وقت نگه می دارید و دکتر فلانی توضیح داد که تا وقتی مطمئن شویم که “بی نشان” اند. “مثلا این دخترک پانزده ساله که گویا آتش اش زده اند را دو هفته است که نگه داشته ایم اما هنوز هیچ خبری…” و من دل آشوبه شدم و تنها چیزی که دیدم و خاطرم هست گوشواره ی صدفی ِ دخترک بود.
***
بلندم می کند از روی زمین. می پرسم چه شد. دو ماه قبل از عید از خانه فرار کرد با پسرکی!…دنبال اش نگشتید؟..موبایل اش خاموش بود. کجا را می گشتم؟. دل ام می خواست مادرش را همان جا توی یکی از آن قبرهای خالی دفن کنم وقتی این را گفت؟!…همین؟…خاموش بود؟…بله! گاهی مسیج می داد که خوبم! تا دو روز پیش کسی زنگ زد و گفت که خیلی وقت است توی سردخانه ی پزشکی قانونی ست و آتش اش زده اند و رفتم و دیدم اش و همان گوشواره ی صدفی گوش اش بود!…دخترم را کشتند باران جان. “کشتند؟”…”کشتی!”…این همه وقت نبود و دنبال دخترک ات نرفتی و نگشتی که موبایل اش خاموش بود؟!…چه قدر خودم را نگه داشتم که انگشت های ام را حلقه نکنم دور گردن مادرش. چه قدر لب پایین ام را دندان دندان کردم که نگویم هدیه توی آن خانه با پدرهای “موقتی” که تو برای اش خانه می آوردی چه می کشید. دندان های ام را با همه ی توان روی لب ام فشار می دهم که “فقط” گریه کنم.”فقط” گریه کنم و چیزی نگویم. دل ام می خواهد دفن اش کنم همان جا. بی هیچ عذاب وجدانی. که دخترک گذاشت و رفت و تو چه غلطی کردی پس؟!…روی ام را برمی گردانم و بی خداحافظی برمی گردم پیش بابا.
***
سه شب است که روان ام به هم ریخته. می خوابم اما انگار بیدارم. تنهای ام اما هدیه همه جا هست. می پرم از خواب وقتی می بینم که روی تخت کنارم دراز کشیده. همان طور سوخته. با حفره ی چشم های اش که عسلی نبودند دیگر. می بینم که برای ام هم چای اورده و هم شربت و نشسته ایم و دارد از دوست های اش می گوید برای ام. خودش بود ریمیا. مگر چند تا دخترک پانزده ساله ی سوخته با گوشواره ی صدفی می ماند توی سردخانه. اصلا اگر هم آن نبوده…برای من حالا با این داستان ها… شده”آن”…
چرا ؟…چرا؟…چرا هدیه؟…چرا من؟…

یک نظر برای مطلب “هدیه”

  1. ناشناس

    مهدیس *** پس این موبایل ها جز معدود انسان هایی هستن که دعا میکنن شانس بیارن بیان ایران. *** بله. ایران کم از بهشت نداره برای کسی که مثلا یک سال توی یه نقطه از افریقا بوده که حتی توی نقشه هم نیست!!
    مینروا *** بله. ایران کم از بهشت نداره برای کسی که مثلا یک سال توی یه نقطه از افریقا بوده که حتی توی نقشه هم نیست!! *** میخوام. نمی تونم
    رها *** راکی نبوده؟ :))) به نظرم یکم فیل فیری باش باری جونم *** مراعات کردم!!..بالاخره خانواده رد می شه ازین وبلاگ. دختر جوون رد می شه!…یه پست با پسورد باید بذارم تا صراحتم خالی شه:))))
    sheyda *** میخوام. نمی تونم *** والا از قضا از قضا امروز پرسیدم، فرمودن از عطر استفاده نمی کنن و این بوی افتر شیو و صابونشونه!!! قیافه ی من!!!
    سیمین *** باران ؟ یه چیزی بگم؟ کیف کردم از این همه صراحت! 🙂 جدن کیف کردم :* میدونی چیه ؟ این حسا رو همه مون داریم یا داشتیم، حالا گیریم نسبت به یه موبایل نباشه، و هر موجود دو پای عطرونه ی دیگه ای! اما اینکه بیانش کنیم اونم به این صراحت، کار هر کسی نیست 🙂 *** برات بیشتر می گم تا بهتر درک کنی سیمین جون
    دختر نارنج و ترنج *** مراعات کردم!!..بالاخره خانواده رد می شه ازین وبلاگ. دختر جوون رد می شه!…یه پست با پسورد باید بذارم تا صراحتم خالی شه:)))) *** با این دوره شون:)))
    مهسا *** واااای عطر عجب نقطه ی حساسی… حدس نزدی عطرش چی بوده؟ *** بیچاره من
    مهدیس *** والا از قضا از قضا امروز پرسیدم، فرمودن از عطر استفاده نمی کنن و این بوی افتر شیو و صابونشونه!!! قیافه ی من!!! *** من تقریبا هیچی دیگه از کلاس و محتواش نمی فهمم!!:)))
    فنجون *** چه باحال نوشتی دختر کاملن شرایطت رو درک کردم! *** عکس می فرستم برات ویژه!!!!!
    آیدا *** برات بیشتر می گم تا بهتر درک کنی سیمین جون *** همونی که جمع ات قراره بکنه اگر موفق بود بگو بیاد من رو هم
    مهسا *** 🙂 نه خدایی این شد دوره؟؟؟؟؟ فدای تو بشم که بالاخره نوشته ت رنگ شادی گرفته… *** والا این اگه بگه من دو ساله حموم نرفتم اما این بوی طبیعی بدن منه هم من باور می کنم!!!!..اونقدر که محکم می گه و زل می زنه توی تخم چشای ادم!!
    مهدیه *** با این دوره شون:))) ***
    منگول *** نه نه نه! نهه خدایی حق داری ***
    مینروا *** بیچاره من ***
    هیما *** باران هی میام پستت رو می خونم و هی دلم موبایل می خواد با اون بوی افتر شیو و صابونش… عجب افتر شیوی و صابونی هم میزنه لامصب! ***
    شیرین.م *** من تقریبا هیچی دیگه از کلاس و محتواش نمی فهمم!!:))) ***
    *** تو این دوره ی فشورده ای که دارین ، احیانا برنامه ی زلال ِ احکام هم براتون نگنجوندن که دخترای مملکت رو نبری تو هپروت و تصور فیلم های چند بعدی؟؟؟ به جان ِ خودم تا دو ساعت بعد این پست مشغول تصویر سازی بودم :))))))))))))))) بالان میگم بیا یه عکس بگیر بزار اینجا … ملت خماررررن :))) ***
    *** عکس می فرستم برات ویژه!!!!! ***
    *** آه چه دوره ای:)))) در حال حاضر یکی باید من رو جمع کنه اونم منی که فقط وصف العیش رو شنیدم! ***
    *** همونی که جمع ات قراره بکنه اگر موفق بود بگو بیاد من رو هم ***
    *** احیانا اونجاش رو جاننداختی که خودش روهم میزنه به اون راه که من اصلا حس نمی کنم یه “موبایل عطریه راکی من انگیزه ساز” هستم؟ ***
    *** والا این اگه بگه من دو ساله حموم نرفتم اما این بوی طبیعی بدن منه هم من باور می کنم!!!!..اونقدر که محکم می گه و زل می زنه توی تخم چشای ادم!! ***
    *** خوشحالم که یه کم حال و هوات عوض شده ***
    *** ***
    *** =)) کامنتا بالا …. بیاو عکس و بگیر و برای این خیل مشتاق بفرست :دی عکس اون آقا تو شرکت قبلیه رو که نذاشتی بیا و خانومی کن و عکس این یکی و بذار ملت از خماری بیان بیرون :))) ***
    *** وااای دس گذاشتی رو نقطه ضعف من وااای عطر اونم بوی افتر شیو به به اونم کلنل فرانسوی یا ایتالیایی چه شود جای ما رو خالی کن دختر ***
    *** ***

    پاسخ

نظر شما چیست؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *