چرا رفتی؟

https://www.youtube.com/watch?v=ydlLBigOeMM
این کلمه ها، این آهنگ، این صدا، این سوال ِ التماس وار، این بغض، این استیصال…نمی ذاره کار کنم. نمی ذاره برگردم…نمی ذاره دور شم، نمی ذاره فراموش کنم…نمی ذاره گریه نکنم…نمی ذاره خوب شم.
نه ریمیا. به آهنگ ربطی نداره. من حالا دارم می فهمم. که بعضی دردها، برگشتنی نیست…بعضی دردها دور شدنی نیست…نه…فراموش کردنی نیست…گریه نکردنی نیست…نع.نع…خوب شدنی نیست.

یک نظر برای مطلب “چرا رفتی؟”

  1. ناشناس

    [ بدون نام ] *** جهان سراسر از این گوشزدها و یادآوری ها پر است. گاهی که ما حواسمون هست می فهمیم و البته بیشتر وقت ها .. نه! خدای جهانیان، خدای نشانه هاست و بازی علامت ها. *** دو ماه؟؟؟:(
    مینروا *** این تمدید مدرک ام شده درد و مرض برا ما…فکر کن گواهینامه دو ماه طول میکشه تا بیاد … *** یه روز بگیرم بزنم ات درست می شی؟؟؟؟…یا وصیت کنم که تورج و ترنج بعد از من برسن به تو و هر کی به وصیت ام گوش نده شاخ در بیاره؟!!…..بچه جان، هر کس واسه خودش ایده ای داره…نظری داره…ایدیولوژی داره…عمه ت به دخترش چه؟؟..مامان من به من چه؟؟…نه بگیرم بزنم ات درست می شی؟
    دختر نارنج و ترنج *** دو ماه؟؟؟:( *** نمی دونم چرا به تو و برادرک ات زیاد فکر می کنم مهسا. شاید چون برادرک ام رو مثل تو اندازه ی دنیا دوست دارم.من واقعا نمی دونم با این پلیسا چی کار کنم!!!…به جور نا جوری بلد نیستم باهاشون رفتار کنم:(
    [ بدون نام ] *** کار درست رو تو انجام دادی باران…………. با اینجور پلیس ها باید این جور برخورد کرد…. و برای اون دو تا مطلبت……… هیچی ندارم بگم….. هیچی……….. *** وقتی واقعا وصیت کردم می فهمی!!!
    مهدیس *** عزیززززززززززززززم *** دیدمت پشت پنجره
    sheyda *** دمت گرم خانوم منقضی که قید ماشین و زدی و رشوه ندادی. *** یه جور بودن نبودن ِ دوباره
    مینروا *** باران دلم میریزه میخونمت بابا همیشه باهاته برعکس من که هیچ کجای زندگیم هیچ اثری ازش نیست وقتی تلاش میکنم درکت کنم بابا رو مامان ترجمه میکنم شاید بیشتر بفهمم خوش به حالت که بابایی بوده بابایی هست که دل گرم باشی بابا برای تو همیشه هست بانو همیشه *** “به قیمت جان اش” …کاش کاش کاش بود و همه ی این اتفاق ها هم بود. حرف تان حک و حکاکی شد. گفتنی ها را گفتید. کسی شکابت نخواهد کرد. خیال تان راحت.
    naji *** آره. آدم نمیدونه چیکار باید بکنه تو این مدت… البته ماکزیمم ولی خوب فوقش خوب باشه ۴۰ رو! *** من دوست تر.
    سیمین *** باران عزیزم بابا همیشه هواتو داره .. واقعا هیچ عشقی به پای عشقشون نمیرسه ***
    فنجون *** روی کلمات ات می چرخم و به دستی نامرئی فکر می کنم که آنها را برایت کنار هم چیده است وقتی اویی که مهربانترین است برای اینگونه “خوب نوشتن” انتخاب ات کرده حتمن پناه ِ تمام ِ دردهای پر از بغض ات هست… دختر ِ شفاف ِ پر از ابرهای بهاری، باران! ***
    مهسا *** قسمت دوم … باشه ی مامان. عجیب حس اش میکنم … دلم نمیاد برات مود غمناک بگیرم … برا همین بایس بگم که ما روم به دیوار یک عمه ای داریم از این معلم دینی پرورشی قران هاااا (الان البته مدیر شده ولی تو کل قضیه توفیری نمیکنه) بعد ایشون مثلا چادری، اونوخ دختر عمه دارم که سالهاست ندیدم چه شکلیه بس که هی آرایش داره و هی موهاش رنگ و وارنگ میشه … خب فکر کن یه بی جنبه ای مث من باشه ، هی بره بگه عمه خانوم شوما که هی میای تو کلاسا میگی عمل صالح، ایمان و تقوا ، پس چرا دختر خودت اونجوریه؟؟؟ خب دختر ِ من تقوا پیشه کن و حداقل جلوی دانشگاا اون شیوید ها رو بزار تو بزار مامانت امنیت دانشجویی داشته باشه! ***
    فنجون *** یه روز بگیرم بزنم ات درست می شی؟؟؟؟…یا وصیت کنم که تورج و ترنج بعد از من برسن به تو و هر کی به وصیت ام گوش نده شاخ در بیاره؟!!…..بچه جان، هر کس واسه خودش ایده ای داره…نظری داره…ایدیولوژی داره…عمه ت به دخترش چه؟؟..مامان من به من چه؟؟…نه بگیرم بزنم ات درست می شی؟ ***
    بهروز *** ۱- باران جان خدا رو شکر بابای عزیزت رو قبل از رفتنش به خونه آورده بودید، هم اینکه حس برنگشتنش از خونه گریزونتون نکرد و هم اینکه دیدید که رفتن براش بهتر از موندنه حتی اگر این رفتن غم عالم رو به دلتون بریزه. میدونی آخرین چیزی که از بردارجان یادمه لبخندش وقت خداحافظی آخره و شونه های پهنش. ۲- برای تو و مادرک و برادرکت صبر بسیار و آرامش میخوام از خدا ۳- تو بهترین خانوم منقضی هستی که میشناسم، من آپدیت، قبل از عید برای اینکه تو ترافیک سرسام آور نرم دنبال ترخیص ماشین از پارکینگ، به طور حرص درآری نگذاشتم جریمم کنند ***
    دایان *** نمی دونم چرا به تو و برادرک ات زیاد فکر می کنم مهسا. شاید چون برادرک ام رو مثل تو اندازه ی دنیا دوست دارم.من واقعا نمی دونم با این پلیسا چی کار کنم!!!…به جور نا جوری بلد نیستم باهاشون رفتار کنم:( ***
    مخلص *** خب هدفم درآوردن حرصت بود که به حمد الله حاصل شد! فقط روی إیمان تقوا و عمل صالح ات بیشتر کار کن فرزندم ، ضمنا” من همین الانش بخاطر وجود اون پشم های چندش دم دراز با تو تو قطع رابطه ام، وصیت ات تو حلقم :)))) ***
    [ بدون نام ] *** وقتی واقعا وصیت کردم می فهمی!!! ***
    زهرا *** از نزدیکای خونه ی ما رد شدی 🙂 ***
    *** دیدمت پشت پنجره ***
    *** کاش همه منقضی ها مثل تو بودند. مادر و دختری…هییییییییییییییییییییییییییی نمی دونی تو دل مامانت چه خبره…می تونی زندگی رو ساده تر بگیری. معلومه که بابا همراهته.فقط مدل زندگیش تغبییر کرده.یه جور تولد دوباره ***
    *** یه جور بودن نبودن ِ دوباره ***
    *** یادتان هست که در ادامه ی آن ماجرای ولیمه خوران، بحث به اینجا رسید که آدمهای خوب، همه چیزشان برای آدمهای دور و برشان سبب خیر می شود، حتی مردنشان؟ شبیه نصیحت خواهد بود، ولی این لذتی که این مرد به قیمت جانش، نصیب شماها کرده، حیف است که فراموش شود… که سرد شود… که بایگانی شود. گفتم که بعدا نفرمایید چرا نگفتی. ***
    *** “به قیمت جان اش” …کاش کاش کاش بود و همه ی این اتفاق ها هم بود. حرف تان حک و حکاکی شد. گفتنی ها را گفتید. کسی شکابت نخواهد کرد. خیال تان راحت. ***
    *** دوستت دارم ،همین ***
    *** دوستت دارم ،همین ***
    *** من دوست تر. ***

    پاسخ

نظر شما چیست؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *