نقطه سر خط شده ام. در سی و چهار سالگی. صبح های منفی ِ پانزده و بیست درجه، مداد ها و خودکارها و برگه های پخش شده ی روی میز غذا خوری که این روزها تبدیل به میز ِ درس خوانی شده است را می اندازم توی کوله پشتی ام؛ ماگ تراولرم را پر از کافی تلخ و شکلات! می کنم، دستکش و شال گردن به تن می کنم و کَش-اوغی ام * را روی گوش هایم می گذارم و می روم کالج و می نشینم کنار ِ عزیزکان ِ بیست ساله ی هنوز تینیجر! ادامه مطلب