یک ۴:۰۰ صبح کایو شیر می خورد و به زحمت می خوابد! می گویم به زحمت چون تازه گی ها این وقت صبح که بیدار می شود ، بازی اش می گیرد!…می گذارم ش توی تخت ش و شروع می کند به غلت زدن و آواز خواندن و تف تولید کردن!…به پهلو دراز می کشم روی تخت و تماشایش می کنم تا می خوابد. دو ۴:۴۵ صبح غلت زدنم بی فایده است. خوابم نمی برد. از آن روزهاست انگار. بلند می شود. سکوت ِ صبح و خانه وسوسه ام می کند. می روم توی حمام ادامه مطلب

چند صباحی ست که یک “مُمانانوغ”* حسابی توی روزهایم پیدا کرده ام!..مُمانانوغ عبارتی به زبان فرانسوی ست که عبارت است از “مُمان “به معنای لحظه، (البته یک”ت” هم آخر کلمه داردکه بیکار است همیشه و خوانده نمی شود و من بهش می گویم “ت” بیکار و علاف !!! از این حروف های علاف و بیکار که سر کوچه نشسته اند و تسبیح می چرخانند دور انگشت شان، تا دلتان بخواهد توی کلمه های فرانسوی پیدا می کنید) “آن” به معنای ..”آن” به معنای…مممم….راستش “آن” معنی ِ خاصی ندارد اما کلمه ی بسیار کلیدی و مهمی ادامه مطلب

برده بودمش برای واکسن شش ماهگی. هیچ هم گریه نکرد و خانم پرستار را به خنده وا داشت. همان طور که لباسش را تنش می کردم خانم پرستار پرسید که کایو دوست و همبازی اندازه ی خودش دارد یا نه؟! کاش یک نفر این را از من می پرسید. از خود ِ خودم. که دوست و همبازی و همدم دارم این جا یا نه. همان طور که دکمه ی لباس کایو را می بستم و او هم با تمام ِ قدرت اش توی شکمم لگد می زد و میخندید گفتم :” pas beacoup”.یعنی “نه خیلی” ادامه مطلب