مرخصی گرفته ام امروز را که بنشینم و همه چیز را چک کنم و لباس ها را از توی کیسه های خرید در بیاورم و بچینم توی دو تا قفسه ای که از کمد خودمان خالی کرده ایم و ببینم چه کم است و چه زیاد. شمارش معکوس ام برای ماه آخر از یک هفته ی دیگر شروع می شود و باید همه چیز آماده و مرتب باشد. زمستان رسما شروع شده اما دمای هوا به شدت متغیر است. یک روز صبح می رسد به منفی بیست و یک روز صبح منفی دوازده و روز ادامه مطلب

نوشتن لیست را با عنایت گوگل و کامنت های این جا و همکار ِ محترم که دو تا بچه بزرگ کرده و مرجان که یک عدد “سیاوش” را دارد بزرگ می کند، تمام کردم. جلوی هر کدام از چیزها هم اسم همان کسی را نوشتم که توصیه اش کرده بود تا بماند یادگاری:) چند بار تنها رفتم ، چند بار با آقای نویسنده، چند بار با مرجان و هنوز هم حس می کنم چیزهایی کم است! از یکی از ایستگاه های مترو به اسم Namur که پیاده می شویم، چند تا فروشگاه بزرگ و حسابی ادامه مطلب